حتما ...
تا دست راستش را جلوتر برد تازه یادش افتاد ...
بغضش گرفت و اشکش جاری شد ...
لبخند آقا را میدید و زیر لب میگفت:
" رحم الله عمی العباس ! "
تا دست راستش را جلوتر برد تازه یادش افتاد ...
بغضش گرفت و اشکش جاری شد ...
لبخند آقا را میدید و زیر لب میگفت:
" رحم الله عمی العباس ! "